رمان آقای مغرور خانوم جذاب 3
 
شیـــفــــ❤ــــتـگــان رمـــ❤ـــان
بهترین رمان های نویسنده های ایران
 
 

غذامون که تموم شد رفتیم بالا و یکبار دیگه متین توجیحمون کرد.

متین:شما دوتا از دوستای خوب من هستید که از ایران واسه تجارت اومدید وسرمایه گذاری...

سورن:که می خوایم تو کارخونه برادرهای نصیری سرمایه گذاری کنیم..واسه اون دارو های به اصطلاح لاغریشون...

عسل:همون هایی که وقتی می فرستن ایران کلی قرص روانگردان بینشون وارد ایران میشه

متین:آباریکلا...شماباید اینقدر بهشون نزدیک شید که تو حمل محموله مواد مخدرهم شمارو درجریان قراربدن...

حالاهم بریم بخوابیم که فردا کلی کار داریم...عسل توتو اتاق بخواب ماهم تو حال میخوابیم...

ازخدا خواسته رفتم تواتاق خواب وبعد از شمردن چندتا گوسفند خوابیدم.

صبح اولین نفردوش گرفتم واومدم بیرون داشتند صبحونه میخوردن یه چایی ریختم ودرست رو صندلی

بینشون نشستم.

متین:خب دیگه من میرم خونه خودم.نباید بدونن که ما دیشب همدیگه رو ملاقات کردیم.اونجا همدیگه رو که

دیدیم تظاهر میکنیم تازه دیدیم وکلی شگفت زده میشیم...

سورن:متین ما درسمون رو خوب بلدیم

متین:محض یاد آوری گفتم...ظهر میبینمتون...

عسل:متین مراقب خودت باش...تا دم در همراهیش کردم وایستادم تا کفش هاش رو پاش کنه...

متین:خداحافظ سورن...بعدم بینی من رو کشید...خداحافظ خانوم کوچولو

عسل:خداحافظ

در رو بستم...باز بااین کوه یخ تنها شدم...

سورن:قهوه ات سردشد...

عسل:مهم نیست عوضش میکنم...

سورن:خیلی باهم جورید

با حالت مدافعانه گفتم:معلومه اون مافق منه و از همه مهمتر عین برادرم دوسش دارم.منظور؟

خیلی آروم گفت:منظوری نداشتم همینجوری گفتم

با اخم نشستم و صبحونه ام رو خوردم اونم رفت دوش بگیره....

صدای زنگ موبایلم از تو اتاق اومد بیرون ...رفتم و در رو به سرعت باز کردم...سورن تیشرتش دستش

بود وهنوز نپوشیده بود اخم کرد.

سورن:یه در میزدی بد نبود

عسل:حواسم نبود...می ببنی که موبایلم زنگ میخورد.

-بله؟

سلام مامان خوبین؟

ممنون منم خوبم....

دیگه بیرون نرفتم نشستم رو تخت وشروع کردم به حرف زدن اونم تیشرتش رو پوشید نشست پشت آیینه و

موهاش رو خشک کرد

آره مامان جان اینجا همه چیز خوبه سرگرد پویاهم باهامونه -قربونت برم نگران من نباش عزیز دلم

-باشه باشه به همه سلام برسون

-می بوسمت خدا حافظ...

گوشی رو قطع کردم.

هنوز با اخم نشسته بود...خوبه حالا مرده اینقدر بهش برخورده...چی شده مگه حالا 4تا عضله رو دیدم دیگه...

سورن:اه...این کرم لعنتی هم که تموم شد...

برگشت وبهم نگاه کرد.خودم فهمیدم بلند شدم واز کیفم بهش کرم دست وصورت دادم...

یه ممنون به زور از تو حلقش پرید بیرون

سورن:ممنون

عسل:خواهش میکنم..

سورن:تونمیخوای آماده شی؟

عسل:متین گفت ظهر الان که خیلی زوده

سورن:می خوام برم یکم بیرون نمیای؟

عسل:نه خودت برو

بلند شدم و رفتم رو کاناپه نشستم و مشغول تماشای تلویزیون شدم...ا

ونم خیلی آروم رفت بیرون...نیم ساعت که گذشت دیدم حوصله ام سررفته پشیمون شدم کاش با سورن می

رفتم...محوطه ی پایین هتل یه پارک خیلی بزرگ بود.یه سارافون جذب سبز چمنی با شلوار جین پوشیدم و

این بار کلاه گیس با موهای صاف رو گذاشتم ویکم آرایش.رفتم پایین...

از دور سورن رو دیدم...اونم پس اینجا بود...طرفش نرفتم مطمئن بودم می خواد تیکه بیاندازه چرا اون

موقع باهاش نیومدم...

یکم که نگاش کردم متوجه شدم چندتا دختر بد جور عین مگس دور وبرش می پلکن...خوب که دقیق شدم

دیدم همون دخترای دیشب رستوران ان.یکم غیرتی شدم و رفتم رو ی نیمکت بغل سورن و رو به روی اونا نشستم.

سورن که منو دید انگار نجات پیدا کرده باشه به انگلیسی گفت:اومدی؟ فهمیدم دخترا انگلیسی ان...

عسل(انگلیسی):آره یکم تو اتاق حوصله ام سر رفت...تو چرا اینجایی فکرکردم می ری یه جای دورتر

سورن:مطمئن بودم میای پایین جایی نرفتم که گمم نکنی

لحنش مهربون شده بود می دونستم بخاطر دخترها اینطوری صحبت میکنه...اون دختر وسطیه با اون

چشمای سبزش داشت منو می خورد...حسابی حسودیش شده بود...این سورن عنق هم دست کمی ازمن

نداشت هر جا می رفت دل همه رو می برد البته جز دل من رو...

دستم رو گرفت و یکم قدم زدیم...یکم که از جلوی چشمای دخترها دور شدیم دستم رو ول کرد

سورن:عجب پررویی بود ها....اِ..اِ...اِ ...دختره ی بی حیا اومده می گه من از شما خوشم اومده می شه

باهم دوست شیم...

نتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم بلند بلند قهقهه زدم که باعث شد اخمش غلیظ ترشه

عسل:مرده شورش رو ببرن بچه پررو رو...چه بد سلیقه هم هست...

باخشم نگاهم می کرد:خیلی هم خوش سلیقه بود...یه نگاه به دور واطرافت بنداز همه دارن منو نگاه می

کنن...یه پسر همه چی تموم که مجبوره با دختری مثل تو...

عسل:دختری مثل من چی؟خیلی هم دلت بخواد

رامو کج کردم ورفتم...

سورن:عسل...عسل...زهرمار میزاشتن اسمت رو بهتر بود واقعا

کمی جلوتر رفتم مثلا قهر کرده بودم که دوتا پسر مزاحمم شدند...اینجا پراز ملیت های گوناگون بود... ولی

همه انگلیسی صحبت می کردن

پسر1:خانوم خوشگله...چرا تنها؟ما می تونیم باهم قدم بزنیم

عسل:نه ممنون من تنهایی راحت ترم

پسر2:آخه اینطوری ما ناراحتیم.

وزدن زیر خنده...هرجا می رفتم پشت سرم بودن و هی زرت و پرت می کردن...

سورن:برای چی مزاحم خانوم شدین؟

پسر2:شما؟

سورن:نامزدشم

پسر1:این خوشگل خانومت رو پس پیش خودت نگه دار تا دل بقیه رو نبره بااون چشماش

سورن:باشه ایندفعه سفت نگهش می دارم تا گرگ هایی مثل شما واسش دندون تیز نکنن

پسرها خندیدن ورفتن.



سورن اومد جلو ومحکم مچ دستم رو گرفت عسل:چه خبرته؟

سورن:خوشت میاد مزاحمت بشن؟ آره؟

عسل:من کاری به کار اونا نداشتم...دستم شکست ولم کن

سورن:حرف نزن باید حاظر شیم نزدیک ظهره.

دستم رو تارسیدن به اتاق ول نکرد.در و که باز کرد هولم داد تو ودر رو بست.

عسل:ایششش...وحشی...

سورن:درست حرف بزن من موافق توام...ببین خوب گوشات رو باز کن من خوشم نمیاد هرروز وایسم و با

مزاحم هات دهن به دهن بشم...پس حواست به خودت باشه...

عسل:نیست که تو مزاحم نداشتی...مگه من چیکار کردم؟ توام مواظب حرفات باش هرکی ندونه فکر می کنه من با اونا...

سورن داد زد:خیلی خب برو حاظر شو دیگه هم بحث نکن با من...دختره ی پررو

دیگه حوصله جر وبحث رو نداشتم...یه کت وشلوار مشکی پوشیدم...کاملا رسمی..خوبه کتش یکم بلند بود و روی اندامم رو می گرفت...

سورن:من مردم یاتو؟ توچرا کت وشلوار پوشیدی؟

عسل:همینطوری خواستم رسمی باشه

سرش رو به نشانه ی تایید تکون داد.

سوار ماشینی که برامون گذاشته بودن شدیم و رفتیم.

کیانی:به...آقای مهندس صادقی...منتظرتون بودیم...خیلی خیلی خوش اومدید...

سورن:ممنونم...مشتاق دیدار.تعریف شمارواز مهندس پویا بسیار شنیده بودم

کیانی:مهندس پویا لطف دارن...خیلی خیلی خوش اومدید خانم زیبا

دستش رو به طرف من درازکرد باهاش دست دادم.

عسل:ممنونم مهندس ممنونم

سارا:به به مهمون های ما تشریف آورد.

اومد از دور بامن رو بوسی کرد و با سورن دست داد.


سارا:اوه مانی مهمون های عزیزمون رو چرا سرپا نگه داشت؟خواهش می کنم بفرمایید.

وبه مبل های چرمی اشاره کرد و ماهم نشستیم.

اه...مجبور بودم جلوی اونا به سورن عزیزم عزیزم بگم...اون هم همینطور...البته بقدری نقشش رو خوب

بازی می کردکه احساس می کردم از بدو ورودمون به اتاق مهندس کیانی اون کوه یخی آب شده و جاش رو

به یه رود زلال ومهربون داده...تغییر رفتارش خیلی محسوس بود...

سارا:اوه عسل خانوم شما چرا کم حرف زد. چه لهجه ی بامزه ای داره این.ایرانی بود اما آمریکا بزرگ

شده بود.یک تاپ پشت گردنی مشکی و یه شلوار جین تنگ مشکی پوشیده بود اندام زیبایی داشت.پاهای تو

پر و بالا تنه ی لاغر.چشمهای مشکی و بینی کشیده لبهای بزرگ ونازک.بدنبود خیلی هم زیبا نبود.من در مقابلش خیلی خوشگل بودم.

عسل:بیشتر سعی می کنم گوش بدم تا حرف بزنم عزیزم

کیانی:چه خانوم با شخصیتی...خب مهندس جان شما چقدر می خواین سرمایه گذاری کنید

سورن:من مایلم قبلش بیشتر با فعالیت های شرکت آشنا شم.اینطوری شاید بتونم چندتا از دوستانم رو هم متقاعد کنم تو شرکت شما سرمایه گذاری کنن...

کیانی:خب اینکه عالیه شرکت ما یک شرکت داروسازی هه که یک سری قرص های لاغری درست می

کنیم...خب خودتون هم می دونین این روزها این داروها خیلی سود خوبی داره...ما این داروها رو به چند

کشور صادر می کنیم...سرمایه گذاری بیشتر می تونه تجارت ما رو گسترش بده من چندتا از پرونده های

شرکت رودر اختیارتون قرار می دم تا مطمئن باشین که سرمایتون به هدر نمیره...


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عـــ❤ــاشقان رمـــ❤ـــان و آدرس roman98ia.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 7
بازدید کل : 4570
تعداد مطالب : 28
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1